2552 - نوکرانمان مدتی بود که میخواستند ارادتشان را به ما نشان داده و برای تولدمان جشن باشکوهی گرفته و غافلگیرمان کنند. از آنجایی که علاقه زیادی به تجملات نداشتم، دستور دادم تا جشنی خودمانی در ورزشگاه آریامهر برگزار کنند! جشن با حضور مقامات و خانوادههای اشرافی برگزار شد و ما در میان جمعیت که سرود «تولد تولد، تولدت مبارک» را همخوانی میکردند، غافلگیر شدیم و شمع پنجاهوهفت سالگیمان را فوت نمودیم تا دودش به چشم بدخواهمان برود. یک سال از عمر همایونی گذشت و کوروش هم آسوده خوابیده. حتماً امشب به خوابمان میآید و بعد از ماچیدنمان خواهد گفت: “مرسی که هستی ممدرضا!”
کلمات کلیدی
این دیگه چه سمی بود🤔😐